هدف تربیت
تربیت دو دوره ی هماهنگ دارد: 1) آوردن فرد مورد تربیت در راه صحیح و طبق یک برنامه زمان بندی شده و مراقبت از این که سوی خطا رود 2) رها کردن او به منظور اتکای به خود
درتربیت اول باید مورد دوم را بررسی کرد که مورد تربیت چه میخواهد بشود و به کجا میخواهد برسد تا بعد با توکل و برنامه ریزی، گامهای بعدی حرکت درجهت آن برداشته شود. به عبارت دیگر، اول هدف را مشخص میکنیم تا بعد کار تربیت آغاز شود. هدف دین این است که میخواهد کاری کند تا انسانیت فرد بر نفسانیّت او بهطور خودکفا غالب شود. خداوند در نهاد انسان بذری به نام"عقل" نهاده که اگر خوب پرورش یابد، دارای شاخ و برگ فراوان خواهد شد. حاکم شدن عقل بر نفس یا به عبارت دیگر حاکم شدن فطرت برطبیعت اصلی است که مربی درآن مسیر گام برمی دارد. فطرت اقتضاهای لازمِ راه را دارد و نشان داده که تشنه است و انسان سالم این تشنگی را احساس میکند. مربی کارش به سخن درآوردن فطرت است. در این راستا خودآگاه کردن کودک از لیاقتهایش، استراتژی کار مربی و برنامه های تربیتی تاکتیک اوست. اگر مربی ناآگاهانه بنا را بر"خودیت" کودک بگذارد، صفات نفس در او بروز میکند اما اگر بنا را بر"فهم و عقلِ" او گذاشت، صفات عقل در او طلوع خواهد کرد.
بنابراین تربیت پیمودن راهی است که نهایتاً به استقلال و آگاهی کودک منتهی شود؛ رسیدن به روزی است که چون مربی میخواهد او را رها کند، در او یک مربی و واعظ درونی بوجود آمده باشد و بتواند از آن به بعد بر اوضاع داخلی خود مسلط شود و زمام امور خود را بدست گیرد. روایت می گوید: « مَن لَم یَکُن لَهُ وَاعِظٌ مِن قلبه وَ زَاجِرٌ مِن نَفسِهِِ وَ لَم یَکُن لَهُ قَرِینٌ مُرشِد اِستَمکَنَ عَدُّوُهُ مِن عُنُقِهِ1»:"کسی که واعظی از درون نداشته باشد، موعظهی دیگران برایش مؤثر نیست".
روش پیامبر صلیالله علیهوآله این بود که در اصحاب واعظ درونی را بیدار میکرد و فرد را بدست او میسپرد؛ از آن به بعد واعظ درونی مثل یک نبیّ کار میکرد و فرد با عملش دیگر نبی را رها نکرده، دست از دامان خدا بر نمیداشت. علمای اخلاق هم به تأسی از رسول صی الله علیه و آله برای واعظ درونی احترام زباد قایلند و او را مَحرم میدانند. استاد اخلاق میگوید من چهکاره هستم؟ واعظ درونی باید درست شود. یک روز شما با من هستید و یک روز نیستید، باید آن چیزی که در درون شماست درست شود. عالِم اخلاقی، واعظ درونی را حبلالله و دست خدا میداند و سعی دارد شاگرد را به دست او بسپارد تا از این طریق او را به خدا سپرده باشد؛ در این صورت است که خاطرش جمع و قلبش آرام میشود و میداند که شاگرد چون معتصم بالله شده، دیگر منحرف نمیگردد.
عالم اخلاق می داند که در شاگرد با دو عامل، یکی طبیعت و دیگری فطرت سروکار دارد و این کار تربیت را مشکل ساز می کند. این دو مثل اسب و سوار هستند؛ اسب طبیعت انسان و سوار فطرت اوست. اگر اسب را "هِی"کند، هر دو رَم نموده و نتیجه مطلوب بدست نمی آید. به عبارت دیگر اگر مربی طبیعت را ارضا کند و به فطرت کاری نداشته باشد یا فطرت را بگیرد و طبیعت را رها نماید، کار تربیتی نکرده است. عالم اخلاق اول سراغ اسب یعنی طبیعت انسان می آید و او را سیراب می کند؛ می گوید بنده خدا بیا و استراحت کن و یک چایی بخور! یعنی اول طبیعت فرد را نرم نموده، بعد سراغ فطرت رفته و آن را به حرف در می آورد. با فراهم شدن این شرایط، انسان خودش دنبال دین میآید و احساس اشتهای به آن میکند.
حافظ هنرمندترین عارفِ فطرتگراست. او عمیق ترین حرف فطرت را درقالب حرفهایی میزند که طبیعت برایش لیّن و نرم است. کسی از حافظ فرار نمیکند و سخنرانان وقتی میخواهند طبیعت مردم را برانگیزانند، از شعرهای او استفاده میکنند. حافظ آن قدر زیبا برای طبیعت دانه میریزد که کسی که حوصلهی خواندن معراج السّعاده را ندارد، حوصله خواندن شعر او را دارد! امام(ره) در باره حافظ می گفت"او زبان مخصوص خود را دارد". حافظ با فهم دقیقِ فطرت و طبیعت، زبان مردم را خوب درک کرده بود و برای حاکم کردن فطرت، از هنر استفاده نیکو بعمل آورد.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد.
آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
میگوید دنبال چه میگردی؟ گوهری را که درصدد دستیابی به آن هستی درخودت جستجو کن!
دوره رها کردن ظریفتر از دوره گرفتن است. کسی را تحت تأثیر خود قرار دادن ساده است ولی از تحت تأثیر خود خارج کردن برای این که روی پای خود بایستد سخت است. برای رها کردن باید دست را چنان از اطراف او کنار برد که او براه خودش ادامه دهد و خرد نشود. به عنوان مثال وقتی فردی را تعلیم دوچرخه سواری میدهند، ابتدا مدتی او را میگیرند تا درحین پا زدن نیفتد، اما همین که مستقلاً چند بار پا زد و توانست تعادلش را حفظ کند، رهایش کرده و دست از او بر میدارند. مهم این است که بگوید خودم بودم که توانستم تعادلم را حفظ کنم و از اینجا شخصیت خودش را باور میکند! در این مرحله از انسانشناسی، او لیاقت خود را شناخته و به آن چه در وجودش است ایمان آورده است.
روش ربوبیت خدا هم این گونه است. خدای تعالی وقتی انسان توانایی پیدا کرد، از رزق او می کاهد تا خودش بدنبال آن برود. یکی از مسلمانان شیراز میگفت که در جریان قحطی و بیماری حصبهی شیراز در سنهی حدود 1321، در خانهی ما همه مریض بودند. با مدیریت آیتالله سید نورالدین شیرازی ره، دکترها و بازاریها دارو، هندوانه، غذا و غیره تهیه میکردند و با شناسایی قبلی به مریضها میرساندند. در ابتدا دکتر به خانه می آمد و نسخه مینوشت، اما وقتی حال من و دیگر افراد خانه بهتر شد، دیگر دکتر نیامد و با پای خود به مطب میرفتیم. بهتر که شدیم دیگر غذا هم ندادند و برای گرفتن خودمان می رفتیم. میگوید این جا ربوبیت خدا را شناختم که"هر چه تواناتر شدم از من گرفت"؛ این روش تربیتی خداست! شما ربوبیت خدا را در کشور خودمان نگاه کنید! آن موقع که هیچ نداشتیم و آمریکا خواست حمله بکند، در طبس طوفان شن فرستاد اما درعراق این کار را نکرد. زیرا مقابلهی در توانمان بود!